نذر مادر ، بمناسبت کربلای سالار شهیدان ، عاشورای و خاطره روانشاد مادرم1389


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : پنج شنبه 18 اسفند 1390
بازدید : 2914
نویسنده : فریدون عباسی


نذر مادر

(به مناسبت کربلای سالار شهیدان،عاشورای حسینی سال 1389 و خاطره نذر روانشاد مادرم

 

 

چهارساله بودم ، مثل سالهای پیش، مادرم از روز اول محرم پیراهن صورتی رنگ مرا که دوست داشتم ، با جامه سیاهی عوض میکرد، سالهای پیش ، به او میگفتم :" دا، مونه کویه ابری، مو جووه خومه اخوم. da mone koye ebari,mo joveh khome ikhom " ( مادر مرا کجا میبری من جامه خودم را میخواهم.). او میگفت :" لولم ، سیت نرز کردمه دهه اول محرم جووه سیا بپوشی ، وه یه مرغ سیا سیت قربونی کنم . که عرمت کوتا نبو ، تا شهیدون کربلا پیرت کنن. lolom sit narz erdome,dahe aval moharam jove sia beposhi, vo ya morgh sia sit qorboni konm ke omret kota nabu si yo ke shahidon karbla piret ;konen! " ( فرزندم ، برایت نذر کرده ام ، دهه اول محرم پیراهن سیاه بپوشی و یک مرغ سیاه برایت قربانی کنم ، که عمرت کوتاه نباشد، برای اینکه شهیدان کربلا ترا به سن پیری برسانند. او مرا برای مشاهده مراسم عزاداری و شبیه خوانی باشکوه شهرمان به مزار امام زاده عبدالله شوشتر( از نوادگان امام زین العابدین (ع) که 65 سال پیش بسیار دور از شهر بود، میبرد. همراه ما درم زهرا، سیده مریم مادر بزرگم  خواهر بزرگ سادات کوشکک مرحوم سید علی بزرگ، و دائیم "عبد سید " هم بودند. گاهی هم پدر بزرگ مادریم بابا حسین فرزند عبدالله مونیزرmuneyzer از طایفه احمد محمدی  بابادی بختیاری که بیش از صد سال داشت. می آمد. هر وقت که او می آمد. من احساس راحتی بیشتری میکردم . چون همگی بخاطر او آهسته حرکت میکردیم .ولی هر وقت او بعلت کهولت سن یا بیماری غائب بود. دائی "عبد سید" با ترفندی (که من بعد ها فهمیدم)، مرا وادار به دویدن میکرد. اویک اسکناس پنج ریالی را دور یک سنگ کوچک میپیچد، و پس از منحرف کردن توجه من به جلو پرتاب میکرد. سپس خود به تندی جلو میرفت ، و ادعا میکرد. :" پیل گپی جستمُ pil gapi josjom " ( پول بزرگی پیدا کردم.) . و مرا تشویق به این مسابقه پیدا کردن پول میکرد. ولی همیشه او پول پیدا میکرد، و من تنها میدویدم. من تا مادرم زنده بود، منظور اورا و حرفهائی که زده بود نمی فهمیدم. سالهای اول شرکت در مراسم تعزیه و شبه خوانی  یکجا نشستن ، وتماشا کردن، مرا خسته میکرد. بخصوص من از شمرو حرمله بسیار وحشت میکردم. و از زخمی شدن و کشته شدن سبز پوشان تعزیه امام مظلوم و یارانش، سخت افسرده میشدم، و گریه میکردم. مادر و مادر بزرگ و دائی و پدر بزرگم سراپا سیاه میپوشیدند ، وگریه وزاری میکردند. حرمله شبیه خوانی، مردی کارآزموده بود وبخوبی به فن تیر انداز ی با کمان آشنا بود. و عروسکی را که امام حسین تعزیه روی دست بلند.میکرد. حرمله تعزیه مانند حرمله لعین با تیر هدف میگرفت . و به گلوی عروسک تیر میزد. من در آن لحظه از ترس گلوی خود را میگرفتم ، و بشدت گریه میکردم. و هنگامیکه شمر تعزیه سوار بر اسب ابلق خود رجز خوانی میکرد ، و شمشیر خود را در هوا میچرخاند. من از وحشت زیرچادر مادر یا مادر بزرگم مخفی میشدم. و گریه میکردم. مادرم میگفت :کُروم مترس ای گاگریوت تونه نجات ده .korom matars i gagryvet tone nejat de. ( پسرم، نترس این گریه زاری تو ترا نجات میدهد.) مادرم با لحن حزینی زیر لب اشعاری در مرثیه شهدای کربلا با زبان لری میخواند، و اشک میریخت. که از فرط تکرار.65 سال است، آنها را بخاطر دارم . بویژه او بیشتر به من و برادر کوچکم نگاه میکرد، و زمزمه میکرد: بی فاطومه مینا کهو هسین کشتن بی گهو

 

bi fatome mina kaho hosine koshten bi geho

 

( ای بی بی فاطمه " سلام الله علیه " با روسری تیره [ نشان عزاداری] ، امام حسین علیه السلام را "هنگامی که دیگر برادر نداشت " کشتند.)

 

بی فاطومه مینا سیا هسین کشتن بی کُررا

 

bi fatome mina sia hosin koshten bi kora

 

( ای بی بی فاطمه " سلام الله علیه " با روسری سیاه [ نشان سوگواری]، امام حسین علیه السلام را "هنگامیکه دیگر پسر نداشت " کشتند.)

 

مادرم سیده زهرا پنج ساله ونیم بودم ، که از سرطان خون در سن حدود 18 سالگی دارفانی را وداع گفت . من سال ها بیاد مادرم . دهه اول محرم بخاطر او، سیاه پوشیدن برای شهدای کربلا را با علاقه انجام میدادم، عزا داری میکردم، و تا زمانی که پدرم زنده بود. هر ساله در مجالس دهه اول محرم در منزلمان وظیفه جمع آوری و شستن استکان و نعلبکی و زیر سیگاری های مجلس عزا را بعهده داشتم.. ولی دلیل نذر خاص مادرم را برای سیاه پوشیدن و قربانی کردن مرغ سیاه نمی دانستم. من بعد ها از خاله ام شنیدم . که پزشکان او را جواب کرده بودند، و به او گفته بودند، که سرطان خون ممکن است یک بیماری ارثی باشد، و فرزندت ( اشاره بمن )، از این بیماری آسیب ببیند. او میخواست با قربانی کردن مرغ سیاه ، سیاهی سرطان را از من دور کند.

 

اکنون که هفتاد ساله ام ، یقین دارم ، که به یمن دعای مادر و نذر او و الطاف الهی و شفاعت شهدای کربلا. من به پیری رسیده ام. ونذر مادر ادا شده است. ولی من تازنده ام آنرا پاس داشته ام، و پاس میدارم. روانش شاد باد.






:: برچسب‌ها: حسین فرزند عبدالله مونیزر احمد محمدی بابادی , عبد سید , امام زاده عبدالله شوشتر , ,

مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 498
بازدید کل : 48137
تعداد مطالب : 71
تعداد نظرات : 124
تعداد آنلاین : 1

RSS

Powered By
loxblog.Com